یحییبنسالم موصلی كه از موالی امام حسین ـ علیه السّلام ـ بود میگوید:« با امام در حركت بودیم، به در خانهای رسیدند و آب طلبیدند. كنیزی با قدحی پر از آب بیرون آمد. امام پیش از خوردن آب «فضهای» را در آورده به او دادند و فرمودند: این را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند.»[7]
ابوبكربنمحمدبنحزم گوید: امام حسین ـ علیه السّلام ـ از كنار صفهای میگذشتند، در آن حال دیدند كه گروهی از فقرا مشغول خوردن طعامی هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان كند. امام فرمودند: خداوند متكبران را دوست ندارد. آنگاه پایین آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرا خواندیدو من اجابت كردم، اكنون من شما را میخوانم و شما اجابت كنید. آن وقت حضرت روی به رباب كرده و فرمودند: هر چه آماده كردهای حاضر كن.[8]
از امام باقر ـ علیه السّلام ـ روایت شده است كه امام حسین ـ علیه السّلام ـ در سفر حج پیاده حركت میكرد در حالی كه چهارپایان او پشت سر او حركت میكردند.[9]
امام حسین ـ علیه السّلام ـ در جنگهای جمل، صفین و نهروان حضور داشت و در كنار پدر به جنگ با پیمان شكنان و ظالمان پرداخت. از آن حضرت خطبهای در جنگ صفین نقل شده است كه ضمن آن مردم را به جنگ ترغیب میكردند.[10] امام حسین ـ علیه السّلام ـ در همان مراحل مقدماتی صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت. امام علی ـ علیه السّلام ـ پس از آن پیروزی فرمود، هذا اول فتح ببركه الحسین ـ علیه السّلام ـ.[11] زمانی عبیداللهبنعمر در صفین امام را صدا كرد و گفت كه پدر تو قریش را چنین و چنان كرده است. امام او را متهم به پیروی از قاسطین كرده و فرموند كه اینان به زور اسلام را قبول كردند، اما در اصل مسلمان نشدهاند.[12]
اصمعی گوید: برای معاویه كنیز زیبایی آوردند. از قیمت او پرسید، گفتند: صد هزار درهم! معاویه آن را خرید. آنگاه نگاهی به عمروبن عاص كرد و گفت: چه كسی شایستگی این كنیز را دارد؟ عمرو گفت: امیرالمؤمنین. دیگران نیز كه نشسته بودند همین را گفتند. معاویه گفت: نه، این برای حسینبنعلی ـ علیه السّلام ـ مناسب است. او سزاوارترین است، چون هم شرف خانوادگی دارد و هم به خاطر رفع كدورتهای ناشی از اختلاف ما و پدرش. آن وقت دستور داد تا او را آماده كرده به رسم هدیه برای امام ببرند. پس از گذشت چهل روز، او را آماده سفر كردند، و همراه او اموال بسیار زیاد و البسه فراوان و چیزهای دیگر برای امام فرستادند. معاویه نیز نامهای به امام نوشت و ضمن آن گفت: امیرالمؤمنین كنیزی خرید و از او خوشش آمد، اما برای تو ایثار كرد. زمانی كه كنیز را نزد امام حسین ـ علیه السّلام ـ آوردند، امام از زیبایی او شگفت زده شد. آنگاه پرسید: نامت چیست؟ كنیز گفت: هوی. امام فرمود: الحق كه اسم و مسمی مناسب یكدیگر است. آیا میتوانی چیزی بخوانی؟ كنیز گفت: آری! هم قرآن و هم شعر. امام فرمود قرآن بخوان. كنیز شروع كرد:«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْب لا یَعْلَمُها إلا هُو...» امام از او خواستند تا اگر شعری میداند بخواند. كنیز گفت: آیا در امان هستم؟ امام فرمود: آری. زن چنین خواند:
أنت نعم المتاع لو كنت تبقی غیر أن لا بقاء للانسان
امام با توجه به مضمون شعر به گریه افتادند و فرمودند: تو آزاد هستی، اموالی نیز كه معاویه فرستاده همه از آن تو باشد. آیا چیزی نیز درباره معاویه گفتهای؟ كنیز گفت: آری،
رأیت الفتی یمضی و یجمع جهده رجاء الغنی و الوارثون قعود
و ما للفتی إلا نصیب من التقی اذا فارق الدنیا علیه یعود
امام دستور داد تا هزار دینار دیگر به او بدهند. آنگاه فرمود: پدر من نیز در همین باره چنین میفرمود:
و من یطلب الدنیا لحال تسره فسوف لعمری عن قلیل یلومها
إذا أدبرت كانت علی المرء فتنه و إن اقبلت كانت قلیلاً دوامها
پس از آن امام گریه كرد و به نماز ایستاد.[13]
در نقلی دیگر هم آمده است كه كنیز دسته ریحانی را تقدیم امام حسین ـ علیه السّلام ـ كرد. حضرت در برابر او را آزاد كردند. به حضرت گفته شد كه شما تنها برای یك دسته گل او را آزاد كردی؟ حضرت فرمود: خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است كه «و اذا حُیِّیْتُم بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنِ مِنْها أو ردّوها». بهتر از دسته گل، آزاد كردن او بود.[14]
پیش از این در ضمن بحث از موروثی شدن خلافت، مواضع امام را در برابر اقدام معاویه در این زمینه نقل كردیم. در این فاصله امام یكی از سختترین مخالفان بود و از هیچ كوششی برای ابراز مخالفت در این زمینه خودداری نمیكرد.
در فاصله زیادی از سالهایی كه امام حسین ـ علیه السّلام ـ و برادرشان در مدینه بودند، مروان حكومت این شهر را داشت. او فردی كثیف و فحاش بود و به اندك مناسبتی میكوشید تا به بدگویی از امام علی ـ علیه السّلام ـ پرداخته و به او دشنام دهد. ابویحیی میگوید: من نشسته بودم كه مروان و امام حسین ـ علیه السّلام ـ به یكدیگر پرخاش میكردند. امام حسن مانع برادر شد. مروان به قدری تندی كرد كه گفت: شما اهل بیت ملعون هستید. این سخن نشان دهنده عمق خباثت ذاتی مروان است. همان لحظه امام حسن ـ علیه السّلام ـ به مروان فرمودند: و الله لقد لعن الله أباك علی لسان نبیه و أنت فی صلبه. خداوند بر زبان رسولش پدر تو را لعنت كرد در حالی كه تو در پشت پدرت بودی.[15] و مروان این گونه از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ انتقام میگرفت.
یكبار نیز معاویه كوشید تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابیطالب را برای فرزندش یزید خواستگاری كند. عبدالله با امام حسین ـ علیه السّلام ـ مشورت كرد. حضرت فرمود: أتُزَوَّجه و سیوفهم تقطر من دمائنا؟آیا در حالی كه از شمشیرهایشان خون ما میچكد، دختر به او میدهی؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آر.[16] چنان كه در نقلی دیگر آمده، هدف معاویه از این اقدام ایجاد آشتی میان بنی امیه و بنی هاشم یا به عبارتی تسلیم كردن هاشمیان در برابر امویان بوده است.[17]
نقل یك روایت هم در اخلاق امام حسین ـ علیه السّلام ـ مناسب مینماید. ابن ابی الدینا نقل كرده است كه امام حسین ـ علیه السّلام ـ بر گروهی از فقیران عبور میكرد كه سفرهشان پهن بود و غذایی فقیرانه داشتند. وقتی امام را دیدند، حضرت را دعوت كردند. آن حضرت پیاده شد و فرمود: «ان الله لایحب المستكبرین».[18] آنگاه نشست و با آنها غذا خورد. پس از آن فرمود: شما دعوت كردید، من پذیرفتم، اكنون من شما را دعوت میكنم، باید بپذیرید. پس از آن به رباب(همسرش) فرمود تا هرچه آماده كرده بیاورد تا همه با هم بخورند.
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت